گلچین شعرهای زیبا و عاشقانه ملک الشعرای بهار

گلچین شعرهای زیبا و عاشقانه ملک الشعرای بهار

گزیده ای از معروف ترین غزل ها، قصیده ها، رباعیات و اشعار کوتاه شاعر بزرگ و معاصر ایرانی، محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرای بهار در مورد عشق، خداوند و زندگی

یار من گلزار من تویی تو
دلدار من تویی تو
همه جا همراه من تویی
دل خواه من تویی تو

 

******

همی تا توانی سخن نرم دار
دل مردمان با سخن گرم دار

******

جز از راستی هیچ دم بر میار
که باشی بر مردمان استوار

******

معروف ترین اشعار ملک الشعرای بهار

 

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

******

شعر در مورد بهار

هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود

 

جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود

******

همی نالم به دردا، همی گریم به زارا
که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا

******

تصنیف عاشقانه

ای دلبر من‌، تاج سر من
یک دم ز وفا، بنشین بر من

 

نازت بکشم ای مایه ناز
بارت ببرم ای دلبر من

وای از تو که‌ سوخت پروانه صفت
شمع رخ تو بال و پر من

رحمی که بسوخت عشق تو مرا
چندان که نماند خاکستر من

ای مرغ سحر این نامه ببر
نزد صنم گل پیکر من

لیلای منی مجنون توام
من بندهٔ تو تو سرور من

دل شد ز غمت چون قطره خون
وز دیده چکید در ساغر من

 

ویرانه شود آن خانه که نیست
روشن ز رخت ای اختر من

لطفت‌ شکرست‌ قهرت‌ شررست
هم نوش منی هم نشترمن

هرجا گذری با صوت خوشت
خاک ره توست چشم تر من

گوید که «‌بهار» نالد چو هزار
ناکرده نظر بر منظر من

******

رباعی عاشقانه

 

بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست
چشمی به ره و سبزه‌ عصایی در دست
گویی مجنون به انتظار لیلی
ازگور برون آمد و بر سبزه نشست

******

به دل جز غم آن قمر ندارم
خوشم ز آنکه غم دگر ندارم
کند داغ دلم همیشه تازه
از این مطلب تازه‌تر ندارم

******

شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار

در سر راه دید مزرعه ای
که در آن بود مردم بسیار

اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود

این مطلب را هم ببینید...
شعرپروانه و شمع استادشهریار

دانه جوز در زمین می‌کاشت
که به فصل بهار سبز شود

گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟

پای های تو بر لب گور است
تو کنون جوز می کنی به زمین

جوز ده سال عمر می‌خواهد
که قوی گردد و به بار آید

تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟

مرد دهقان به شاه کسری گفت:
مردم از کاشتن زیان نبرند

دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند

******

امروز نه کس ‌ز عشق آگه چو من است
کز شکّر عشقم‌ همه‌ شیرین ‌سخن‌ است
در هر مژه من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشه کوهکن است

******

امشب ز فراق دوست خوابم نبرد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد
از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیدار نشسته‌ام که آبم نبرد

******

خوش باش که گیتی نه برای من و تست
وین کار برون ز ماجرای من و تست

******

دیشب من و پروانه سخن می‌گفتیم
گاه از گل و گه ز شمع‌، می آشفتیم
شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر افشاند که ما هم رفتیم

******

آن شمع دل افروز من از خانه من رفت
پروای گلم نیست که پروانه من رفت

دارم‌ صدف آسا کف‌ خالی و لب خشک
تا از کفم آن گوهر یک دانه من رفت

چون باغ خزان دیده ز پیرایه فتادم
زبن شاخه پر گل که ز گلخانه من رفت

******

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد
خانم آنست که باب دل شوهر باشد

******

زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا
مرد نثری سره و زن غزلی تر باشد

نثر هر چند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد

******

شعر-ملک-الشعرای-بهار

هر آن چیزکان زی تو نبود نکو
به دیگر کسانش مکن آرزو

******

مشو خویشتن بنده در زندگی
مکن پیش همچون خودی بندگی

******

رود هرکه با تو به خشم و به کین
از او دور باش و به رویش مبین

******

به بی گاه بر روی مردم مخند
زگفتار بی‌مایه لب باز بند

******

دلت را ز نیکو سخن ده فروغ
میالای هرگز دهان از دروغ

******

اگر وام خواهی ز یاران بخواه
ز بی‌شرم زر خواستن نیست راه

******

چو خواهی که‌ بد نشنوی از کسان
میاور بد هیچ کس بر زبان

******

ای پسر مادر خود را مازار
بیش از او هیچ کرا دوست مدار

تو چه دانی که چها در دل اوست
او ترا تا به کجا دارد دوست

این مطلب را هم ببینید...
اشعار فردوسی

نیست از «‌عشق‌» فزون تر مهری
آن که‌بسته است به موی و چهری

عشق از وصل بکاهد باری
کم شود از غمی و آزاری

لیکن آن مهر که مادر دارد
سایه کی از سر ما بردارد؟

مهر مادر چو بود بنیادی
نشود کم ز عزا یا شادی

کور و کر کردی و بیمار و پریش
پیر و فرتوت و فقیر و درویش

مام را با تو همان مهر بجاست
نیست ‌این ‌مهر، که این ‌مهر خداست

گر نبودی دل مادر به جهان
آدمیت شدی از چشم نهان

معنی عشق درآب و گل اوست
عشق اگر شکل پذیرد دل اوست

هست فردوس برین چهرهٔ مام
چهره مام بهشتی است تمام

و اب کوثر که روان افزاید
زان دو پستان مبارک زاید

شاخ طوبیست قد و بالایش
خیز و سر نِه به مبارک پایش

از تو گر مادر تو نیست رضا
دان که راضی نبود از تو خدا

وای اگر خنده گستاخ کنی‌!
آخ اگر بر رخ او آخ کنی‌!

بسته مادر دل دروای‌ به تو
گر کنی وای برو، وای به تو!

دل او جوی گرت عقل و ذکاست
کان کلید همه خوشبختی‌هاست

******

شعر گل و گل

شبی در محفلی با آه و سوزی
شنیدستم که پیر پاره دوزی

چنین می گفت با سوز و گدازی
گِلی خوشبوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

گرفتم آن گِل و کردم خمیری
خمیری نرم نیکو چون حریری

معطر بود و خوب و دلپذیری
بدو گفتم که مشکی یا عبیری

که از بوی دلاویز تو مستم

همه گِل های عالم آزمودم
ندیدم چون تو و عبرت نمودم

پو گِل بشنید این گفت و شنودم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم

و لیکن مدتی با گُل نشستم

گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد
مرا با همنشینی مفتخر کرد

چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد
کمال همنشین در من اثر کرد

و گر نه من همان خاکم که هستم

******

به راه زنان دانه دل مپاش
فریبنده جفت مردم مباش

زن پارسا را مگردان ز راه
که از رهزنی بدتر است این گناه

روان را گناه گران آورد
بس آسیب در دودمان آورد

******

به تاریکی از خواب بیدار شو
به نام خدا بر سر کار شو
که شب خیز را کار باشد روا
فزون خواب مردم شود بینوا

******

به یزدان نخست آفرین بر شمار
پس آنگ اه دل را به رامش سپار
کت افزایش آید ز یزدان پاک
ز رامش نگردد دلت دردناک

لینک کوتاه مطلب: http://gozaltabrizim.com/GozaL57Yvd
دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 − 3 =

بالا